تمنای طلوع

به تمنای طلوع تو جهان چشم به راه...

تمنای طلوع

به تمنای طلوع تو جهان چشم به راه...

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی

۱۸ مطلب با موضوع «نوشته ها :: گاه نوشت» ثبت شده است

چرنوبیل Chernobyl

سریال چرنوبیل
@BDVTT

چند روز قبل برای دانلود فیلم در یکی از همین سایت های دانلود فیلم سرک می کشیدم که سریالی با امتیاز بسیار بالا نظرم را به خودش جلب کرد. اسم سریال Chernobyl، به نظر می‌آورد که سریال باید درباره‌ی وقایع فاجعه هسته‌ای چرنوبیل باشد. تریلر سریال هم این فرضیه را تایید می کرد. یک مینی سریال ۵ قسمته در مورد وقایع چرنوبیل، ساخت کمپانی HBO.

سریال را دیدم. تا دقیقه‌ی ۱۵ قسمت دوم سریال را بیشتر ندیده بودم، که به قدری تکان دهنده بود که می خواستم همان‌جا درباره‌اش بنویسم ولی توانستم جلوی خودم را بگیرم که این مطلب را  تا پایان قسمت آخر ننویسم.
سریال چرنوبیل یک سریال شوکه کننده است. دلتان می‌خواهد فریاد بزنید ولی نمی‌توانید. یک چیزی دست می‌گذارد روی گلویتان و نمی گذارد نفس بکشید. درست مثل بازیگر نقش اول فیلم می خواهید فرار کنید ولی نمی‌توانید. ترسناک‌تر این است که این فیلم حقیقت دارد.

قبلا درمورد وقایع چرنوبیل خوانده بودم. جایی در صفحه اطلاعت چرنوبیل نوشته شده بود که «از رآکتور شماره چهار فقط اتم سزیم و پلوتونیوم نبود که بیرون آمد بلکه دروغی خطرناک‌تر از آن‌ها بود که مقامات سابق شوروی آن را اعلام کردند.» کمیته هایی که در شوروی کمونیستی به جای درک اتفاقی که افتاده و به جای سعی در بیان حقیقت و سعی در محدود کردن خسارت های جانی، سعی در هر چه بیشتر سرکوب کردن اخبار حادثه برای «حفظ وجهه و آبروی نظام» سوسیال دارند به نحوی که تا مدت ها اصل وقوع حادثه‌ی انفجار را منکر می شوند. کار به جایی می رسد که تمامی متخصصینی معترف به حقیقت را به دروغ‌گویی و سعی در «سیاه‌نمایی» و «بزرگ‌نمایی» اتفاقات افتاده متهم می کنند و با یک اسلحه بر روی شقیقه‌ی‌شان به تفکر و بررسی مجدد حادثه توصیه می کنند.

در این فیلم خواهید دید که چگونه دروغ می تواند از یکصد بمب اتم مخرب تر باشد. چکونه دروغ می تواند برروی هم انباشته شود و چگونه دروغ می تواند یک رآکتور اتمی RBMK را منفجر کند.
من دیدن این فیلم را به دو گروه آدم‌ها توصیه می‌کنم. دسته‌ی اول آنهایی که دوست دارند وارد دنیای سیاست بشوند، و دسته‌ی دوم آنهایی که دوست ندارند.

سریال بیگ بنگ تئوری

بعد از ۱۲ سال، امروز اخرین قسمت The Big Bang Theory هم پخش شد و این سریال برای همیشه پایان یافت. حس می کنم یک تعدادی از دوست هام را از دست دارم. خیلی عجیبه.

بیشتر از همه حس شباهت عجیب بین این افراد و دنیای واقعی علم و دانشمندها بود که هرچند به شکل خیلی اغراق شده به نمایش در آمده بود ولی حقیقتا وجود داشت.

این که یک نفر به هزار دلیل عجیب و غریب دوست داشته باشه که یک جای به خصوص بشینه اصلا در اطراف من چیز  عجیبی نیست. من خودم همیشه یک جای خاص می شینم. ما همیشه موقع شام و نهار با دوستانمون یک جای خاص برای نشستن داریم.

اصلا برای اهل علم و دانش عجیب نیست که روی یک سری چیزهای خاص دقت خیلی زیادی داشته باشند و در مقابل سرنخ های اجتماعی را نتونن درک کنن. مشکل در ارتباطات اجتماعی به خصوص در پیدا کردن شریک زندگی در بین دانشمندان چیز خیلی عجیبی نیست که به خوبی در این سریال می شد دید.

شاید برای شما عجیب باشه ولی توی استخر دانشگاه می شه پیدا کرد افرادی را که دارن راجع به مشتقات درجه‌ی دوم معادله‌ی ناویر استوکس صحبت می کنند (رجوع شود به زیر نویس۱). یا موقع دیدن فیلم .... بماند. شباهت های زندگی در سریال تئوری انفجار بزرگ به قدری با واقعیت های زندگی دانشگاهی نزدیک بود که احساس می کنم فصلی از زندگی خودم تمام شد. (هر چند که من دانشمند نیستم و با دانشمند بودن هم خیلی فاصله دارم ولی خوب حداقل دانشمند ها را دوست دارم و کلی هم اطرافم هستن. شما من به چشم هاوارد ببینید که مهندس مکانیک بود.  ).

بگذریم. وقتشه برای همیشه با شلدون، لئونارد، پنی، امی، راج، هاواردو برنادت خداحافظی کنیم. خیلی ممنون که در این مدت ۱۲ سال با ما همراه بودین و باعث شدید احساس تنهایی نکنیم. ممنون.

زیرنویس ۱: معادله‌ی ناویر استوکس معادله ای است که با حل اون حرکت سیال را شبیه سازی می کنند.

چه باید کرد؟

شما هم شده تا به حال هی بنویسید و پاک کنید.

این شده احوال من توی ۶ ماه گذشته.

پناه می برم به تو از علمی که سودی ندارد

نمی‌دونم چرا هر چه بیشتر می‌گذرد بیشتر به این مطلب می‌رسم که علم به ما هُوَ علم در آن سوی مرزها به هیچ عنوان معنی ندارد و هر آنچه ما از تحقیقات ظاهراً خالصانه علمی و بشردوستانه می‌بینیم درواقع در لایه‌های پنهان خود تحت و در پشت‌صحنه از یک صنعت نشأت می‌گیرد. و هر آنچه در کشورهای ظاهراً توسعه نیافته نظیر کشور ما به عنوان ارزش ذاتی علم می‌بینیم درواقع تأثیر یک خیمه‌شب‌بازی ماهرانه و هدایت‌شده از طرف جامعه‌ی آن سوی مرزها برای قانع کردن ذهن‌های دانشمندان کشورهای ظاهراً کمتر توسعه یافته برای صرف وقت و تلاش در جهت امیال و اغراض ظاهراً پیشرفته است.
من قریب به سه سال است که وقت خود و قریب به یکصد میلیون تومان از بیت‌المال مملکت را به دستور دانشکده‌ی متبوع خود، صرفِ به سرانجام رسیدن پروژه‌ای کرده‌ام که از روز اول مثل روز برایم روشن بود که یافته‌های تحقیقم به این زودی‌ها درون مرزهای این سرزمین استفاده‌ای نخواهد داشت. البته که تحقیق در دست من نتایج بسیار خوب و قابل ارائه‌ای در سطح جهانی دارد ولی درون کشور هیچ کاربردی ندارد (و شاید تا دهه‌های آینده نیز نداشته باشد). قصد ورود به موضوع تحقیق خود را ندارم ولی امشب درحالی  که داشتم مطالعه‌ی آزاد می‌کردم مطلبی را دیدم که باعث شد این مطلب را بنویسم.
ماجرا از این قرار است که یک زبان شناس در زبان انگلیسی، فرمولی ارائه کرده است که میزان سخت بودن یک متن را بر اساس طول کلمات و تعداد کلمات در جمله‌ها بیان می‌کند. در ابتدا به نظر می‌رسد که خوب تحقیقات مربوط به زبان شناسی معمولا جزء علوم پایه اند و نمی‌توان از آنها توقع کاربردی بودن را داشت. نمی‌توان توقع داشت که اساتید زبان شناس صنعتی باشند. خوب ادامه‌ی مطلب بسیار جالب می شود:

"The Flesch–Kincaid" (F–K) reading grade level was developed under contract to the U.S. Navy in 1975 by J. Peter Kincaid and his team. Related U.S. Navy research directed by Kincaid delved into high-tech education (for example, the electronic authoring and delivery of technical information), usefulness of the Flesch–Kincaid readability formula, computer aids for editing tests, illustrated formats to teach procedures, and the Computer Readability Editing System (CRES).

The F–K formula was first used by the Army for assessing the difficulty of technical manuals in 1978 and soon after became a United States Military Standard. Pennsylvania was the first U.S. state to require that automobile insurance policies be written at no higher than a ninth-grade level (14–15 years of age) of reading difficulty, as measured by the F–K formula. This is now a common requirement in many other states and for other legal documents such as insurance policies.

به صورت خلاصه این را گفته که آقای دکتر فلانی  و فلانی این مدل‌ها را طی یک قرارداد با ارتش آمریکا، به دست آورده اند. یعنی کاری که انجام داده‌اند اساسا صنعتی بوده است. نیاز روز جامعه بوده است. نیاز دولت و ملت بوده است. ارتش آمریکا می‌خواسته متون فنی که در اختیارش بوده است را از نظر سختی مطالعه بررسی کند ولی معیار درستی در اختیار نداشته است. بنابراین سفارش این کار را به آقایان اساتید می‌دهد و آنها هم این کار را انجام می‌دهند. بعد ها مجلس قانون گذار یک حد بالا برای سخت بودن متون قانون و قراردادها بر اساس این مطالعه گذاشته است که باید رعایت بشود.

حالا شما در نظر بگیرید که در کاربردی‌ترین رشته‌های دانشگاهی ما به علت ( اصلا نمی‌خوام بگم به چه علتی به هر علتی) امروز کارهای در حال انجامم است که حتی علتش را نمی‌توانیم برای خودمون توضیح بدیم و صرفا با این که دانش یک گنجینه است و با دید اقتصادی نباید به اون نگاه کرد، خودمون را فریب میدیم.

پ.ن: با یک گل بهار نمیشه و مشت هم نمونه‌ی خروار نیست. ولی شما همین سر نخ را بگیری ته هر تحقیقی که بخوای می تونی در بیاری که قراره چه منفعت اقتصادی، مدیریتی، لجستیکی و استراتژیکی به حمایت کننده‌ی تحقیق برسونه. هر چند که پیدا کردنش بسیار دشوار باشه...

پ.ن: اللهم انی اعوذ بک من علم لاینفع (پناه می برم به تو از علمی که سودی ندارد)

ما و گناهانمان

«ما با گناهانمان عذاب می‌شویم، نه به خاطر آنها»
البرت هابارت

فوت کوزه گری

میز آزمایشگاه

فوت کوزه گری.

مولانا داستانی در دفتر ششم کتابش دارد با عنوان "کنیرک و کدو" که اگر الان بود و میخواست برای کتابش مجوز بگیرد آن مجوز را لوله می کردند و به سر حضرتش می زدند و احتمالا به جرم اشاعه ی فساد ، در یکی از بند های اوین به جای مثنوی، بث الشکوای می سرود. بگذریم. این داستان کذایی هم مانند دیگر داستانهای مثنوی سرشار از نکات ریز و زیبا است در اصل مولانا قصد دارد از علم ناقص و عدم توجه به همه ی علم هشدار دهد و اینکه انسان یا نباید حقیقتی را بداند و یا آنکه آنرا بطور کامل بیاموزد که در غیر این صورت چونان خاتون باید به هلاکت خویش تن در دهد. خاتون،اگر چه صحنه ی جماع خر و کنیزک را مشاهده نمود اما بدلیل توجه نکردن به جزییات نتوانست بر عمل ،وقوف کامل یابد و در واقع به علم ناقصی از آن دست یافت که سرانجام به هلاکت او انجامید.

چند روز قبل برای دوره ی ایمنی خودم را به مسئول آزمایشگاه معرفی کردم. دوره که به پایان می رسید متصدی آزمایشگاه به نکته ی ظریفی اشاره کرد که اگر نمی گفت به هیچ عنوان مثل منی، متوجه این نکته نمی شد و چه بسا در کار های بعدی، خود را دچار مشکل می کرد. متصدی به درستی اشاره کرد که میزی که در تصویر می بینید اگرچه در ظاهر، با میز های معمولی فرقی نمی کند، ولی در باطن مخصوص آزمایشگاه ساخته شده و جنس رویه ی آن سرامیک نسوز است. مطلبی که با وجود این که دو ساعت می گذشت که من بر روی یکی از آنها مشغول به کار بودم متوجه آن نشده بودم.

نسوز بودن سرامیک رویه ی آن باعث می شود که اگر دستگاهی در حین آزمایش دچار حریق شد. حریق به میز سرایت نکند و ساختار میز استوار بماند و جان آزمون کننده و اموال آزمایشگاه از انتشار حریق مصون بماند.

اگر چه شاید با خواندن استاندارد های کار در آزمایشگاه به اینچنین مطلبی بر می خوردم ولی مثل منی که برای شروع به کار علم ناقص خویش و مشاهدات الکن خود را ملاک عمل قرار میدهد ، ممکن بود درآزمایشگاهی، مثل خاتون ، با ندیدن نکته ای ظریف ولی در عین حال مهم، کار به دست خودش می داد و هلاک می گشت.

فوت کوزه گری هم داستان دیگری از همین دسته داستان ها هست که هشدار می دهد گاهی فقط با مشاهده ممکن است نکته ی ظریف اما مهمی را نادیده گرفته باشیم.

مثل یک مهندس فکر کردن!

خیلی نیاز به استدلال ندارد که قبول کنیم ، آدم ها معمولا به آن شکلی که فکر می کنند ، زندگی می کنند. اما این مساله روی دومی هم دارد. آیا آدم ها به آن شکلی که زندگی کنند ، فکر هم می کنند؟ یعنی اگر یک انسانی سال های متمادی مجبور به انجام کاری بشود –مثل مرتب کردن یک ارشیو از اطلاعات یا محاسبه کردن و...- آیا این شیوه ی زندگی کردن ، شیوه ی فکر کردن این آدم را هم تغییر می دهد یا نه ؟

جواب به این سوال با خودتان اما نوع تحلیل شخصی که توی این ویدیو که لینکش را برایتان توی پاورقی گذاشته ام برایم جالب بود. این بنده ی خدا یک مهندس موشک هست (بله همچین مهندسی هم داریم) ایشان به صورتی جالب انتخاب شده تا با رییس جمهور ایالات متحده راجع به یک سری مسایل که موضوع بحث ما نیست مصاحبه کند . در بین مصاحبه سوالی از رییس جمهور(اوباما) می پرسد وجوابش را هم می گیرد. تا اینجا چیز غیر عادی اتفاق نمی افتد. اما بعد از مصاحبه این بنده خدا می نشیند و ان جواب هایی را که دریافت کرده به شیوه ی خودش تحلیل می کند .

به عنوان سوال از اوباما این را پرسیده که چرا کشور امروزه بیشتر از قبل دوقطبی شده است؟

فارغ از این که جواب اوباما چه قدر منطقی هست . نحوه ی برخورد این مهندس با جواب اوباما برای من جالب هست . اوباما جواب میدهد (به مضمون ) که بعضی مردم فقط یک رسانه ی خاص را دنبال می کنند و رسانه ها معمولا خط فکری خاصی را دارند و معمولا منصفانه خبر ها را نمی چینند و انها معمولا دو فضای مختلف را از ان شیوه ای که دنیا را می بینند اشغال می کنند ....

اما بعد از این دوست ما اینطوری صحبت های اوباما را تفسیر می کند ...

در تئوری کنترل مهندسی چیزی وجود دارد به نام حلقه بازخورد (فیدبک لوپ ) . بازخورد منفی وجود دارد و بازخورد مثبت . اگر از یک سیستم بازخورد منفی را بگیرید همیشه همگرا و بی نظم میشود (یعنی همیشه به قول مهندس ها به سمت بی نهایت متمایل میشود یا به قول سیاسیون به بی نظمی و آشوب منتهی خواهد شد ) این سیاست نیست بلکه ریاضیاته . وقتی آدم های با جناح سیاسی چپ یا راست همیشه به رسانه هایی که با طرز فکرشان همسو هست گوش می کنند موقعیت خطرناکی به وجود می آید . وقتی که هیچ بازخورد منفی در جهت اعتدال وجود نداشته باشد ، به سمت افراط گرایی کشیده می شویم . این وظیفه ی هر دو جناح این مناظره ها هست که به دو طرف گوش کنند ولی اگر این کار را نکنند ، وارد یک محفظه ی نشدید خواهیم شد که هر دفعه برای رساندن کلاممان به یکدیگر باید کمی بیشتر فریاد بکشیم و در نهایت طولی نخواهد کشید که چیزی شنیده نخواهد شد مگر فریاد بر سر مخالفان ...

فارغ از درستی جواب (که به نظر من تا اینجا اشکالی به جواب وارد نیست ) . این نحوه ی برخورد ریاضی وار با هر مساله ای ، خواه ناخواه به شیوه ی زندگی کسانی تبدیل خواهد شد که عمر خود را صرف  ریاضیات و منطق کنند . لذا من هم به عنوان یک مهندس هر چه بیشتر به دانش و سابقه ی خودم در مهندسی اضافه می کنم ، بیشتر از قبل علاقه مند به اداره ی زندگی ام به شیوه ی مهندسی می شوم.

اگر شما با من مخالفید و فکر می کنید که مهندس بودن تاثیری در این شیوه زندگی ندارد و همه به نوعی به این شیوه زندگی می کنند و من فرید ذهن تطابق پذیر را خورده ام ، از نظراتتان من را هم آگاه کنید.

پاورقی :

https://youtu.be/GpWQHFzrEqc

 

میدونی کی تو دریا غرق میشه

بیمار: میدونی کی تو دریا غرق میشه؟
دکترهاوس: معلومه اون که شنا بلد نیست!!
بیمار: برعکس اونی که شنا بلده غرق میشه؛
اونی که شنا بلد نیست تو دریا نمیره!

سن و سال ادلاین The Age of Adaline

خوب !

یکی از دوستان خوبم عادت بسیار خوبی داره که هر از گاهی کتاب هایی را که می خونه و به نظرش خوب میان را با بقیه به اشتراک می گذاره.

نمونه اش را میتونید اینجا توی وبلاگش ببینید. منم سعی می کنم از این رفتار حسنه پیروی کنم.

لذا برای شروع یک فیلم و اگر خدا فرصت داد دو تا کتاب هم معرفی می کنم .

 

فیلم که این بار دوست دارم معرفی کنم آخرین فیلمی هست که توی همین ایام عید دیدم.

فیلم The Age of Adaline که بعضی ها اون را روزگار ادلاین ترجمه کرده اند ولی من همون سن و سال ادلاین را ترجیه میدم.

ماجرای فیلم به طور خلاصه مربوط به زنی میشود که در یک حادثه رانندگی دچار وضعیتی می شود که برای همیشه در سن 29 سالگی باقی می ماند و پیر نمی شود.

البته به فیلم نقد های زیادی وارد هست که بعضی از اون ها هم بسیار جدی هستند.

به عنوان مثال در رفتار ادلاین عبور از جنگ جهانی اول و دوم ، ظهور گروه بیتلز و حتی جنبش آزادی خواهی در آن دوران دیده نمیشود .

بلکه نویسنده و کارگردان فقط به این که ادلاین در این سال ها توانسته است چندین زبان را یاد بگیرد و به یک دایره المعارف تبدیل شود بدون این که هیچ ویژگی خاصی را در او ببینیم . شخصیت ادلاین به هیچ عنوان پختگی کافی را ندارد و ....

اما دیدن فیلم بد نیست.

اگر فیلم را به صورت دوبله میبینید که هیچ ولی اگر فیلم را به صورت زبان اصلی می بینید یا میخواهید اون را با خانواده ببینید حتما قبل از اون parental guide فیلم را در سایت IMDB ببینید . فیلم شامل بخش هایی است که برای همه مناسب نیست. به جز اون فیلم جزع فیلم های خوب به شمار می رود. وضعیت پوشش زنان در فیلم مربوط به سال های گذشته است و وضعیت افتضاح این روزها را به تصویر نمی کشد.

نقد فارسی فیلم را می توانید در 

http://www.naghdefarsi.com/world-movies-review/14901-the-age-of-adaline.html

و نقد های انگلیسی آن را می توانید در 

https://www.nytimes.com/2015/04/24/movies/review-the-age-of-adaline-coasts-through-the-decades.html?referrer=google_kp&_r=0

بخوانید.

منم بالاخره مهاجرت کردم ...

مهاجرت انواعی داره بعضی ها از عالم درون به بیرون مهاجرت می کنند بعضی ها به سمت خدا مهاجرت می کنند و عرفا هم مهاجرت های مخصوص به خودشون را دارند. مهاجرت من الخلق الی الحق و بازگشت از این مهاجرت که خودش هم یک نوع مهاجرت دیگه هست که بهش می گن من الحق الی الحق.

در مورد من به اختیار خودم مهاجرت نکردم . در واقع مهاجرتونده شدم. (همیشه گفتم زبان فارسی فعل مناسبی برای عملی که فاعلش به اجبار به اون عمل دست زده نداره ).

خوب زیاده پرحرفی کردم.

مهاجرت منم از همین انواع لوس و بی مزه ی مهاجرت های تکنولوژیکی است .

 از سیستم عامل فخیمه و محترم پادشاهی خاندان مایکروسافت (ویندوز) به جمهوری لینوکس.

البته من خودم با اون سیستم استبدادی بیشتر حال می کردم ولی گویا دوستانی که باهاشون همراه شدم. در مورد افاضه های جناب شاه زیادی حساس شده بودند و پی (چربی حیوانی) تبعید را به تن خودشون حسابی مالیدند.

جریان از این قرار هست که پروژه ای که برای بنده تعریف شده است از قضای روزگار نیاز به محاسبات عجیب و غریبی داره که آخر و عاقبت کار بنده را احتمالا به جاهای عجیب و غریب  داستان های شاهنامه و ابر کامپیوتر هایی مثل رخش و سهراب و... (نگاه کنید به مرکز ابر رایانش ملی شیخ بهایی)  می اندازه. و از قرار معلوم اون فیلم هایی که دیدید در مورد اون دانشمند های عجیب و غریبی که توی یه جای تاریک پشت مانیتور و دارن کد می نویسن کاملا درسته. من خودم به چشم یکیشون را دیدم .

رفتم اونجا تو مرکز ابرکامپیوتردیدم یکی با کلاه افسر های روسی نشسته پشت یه سیستم با مانیتور سیاه بدون هیچ گرافیک خاصی فقط یک سری اعداد و حروف دارن به سرعت از جلو چشمش رد میشن، ۱۰ دقیقه ای نگاهش کردم . چشم از مانیتور بر نمیداشت. سکوت را شکوندم و گفتم شما چی داری تو این عدد ها می بینی که اینطوری بهشون زل زدی. یه لیوان آب را با نی می  خوره و در حالی که هنوز چشمش به مانیتوره بهم میگه : شما چشمت عادت نداره ولی بعد از یه مدت که اینجا باشی دیگه عدد ها را نمی بینی در عوضش ابرهای باران زا و ترافیک اتوبان تهران قم و انیمیشن جدیدی که واسه رندر کردن آوردن را  می بینی ( به خدا یاد فیلم ماتریکس افتادم ).

از قضا سیستم عامل ابر کامپیوتر های محترم سیستم لینوکس تشریف دارن و هیچ گرافیکی هم درش نیست و فقط یه ترمینال هست که باید هر کاری داری با اون انجام بدی . این شده که بنده طی یک اقدام نا خواشته مجبور به مهاجرت از وطن خویش شدم به یک جای کاملا ناشناخته .

ویندوز از روی لبتابم بنا به دلایل امنیتی پاک شد و در عوض یک سیستم عامل لینوکس بهم دادن که الان نشستیم روبه روی هم هیچ کدوم هم صدا از تنش در نمیاد . مثل دو نفری که تو مراسم خواستگاری رفتن تو اتاق که با هم حرف بزنن ولی ساکت نشستن رو به روی هم.

بعدا در مورد لینوکس و مهاجرت بهش بیشتر می نویسم .

(همین الان در اتاق را زدند و نذری اوردند.:دی)