تمنای طلوع

به تمنای طلوع تو جهان چشم به راه...

تمنای طلوع

به تمنای طلوع تو جهان چشم به راه...

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی

۲۲ مطلب با موضوع «نوشته ها :: مطالب قرضی» ثبت شده است

دلم برایت تنگ شده است، هر چند که کنار منی...

رمانی از یک نویسندهٔ سوییسی می‌خوانم. یکی از شخصیت‌ها به دیگری می‌گوید: «دلم برایت تنگ است، هرچند که کنار منی.» و منظورش این نیست که «چه خوب که کنار من هستی، کاش می‌شد بیشتر بمانی.» کاملاً برعکس، منظورش این است که «مدت هاست رفته‌ای، هرچند هنوز جسمت کنار من است. کاش نرفته بودی.» 

امکان اشتباه کردن ...

امکانِ اشتباه کردن، خودش یه امکان لاکچریه.

بعضی ماها اجازه اشتباه نداریم. مثلا مجال عوض کردن رشته در دانشگاه، که اگر خوشمون نیومد عوض کنیم. یه دستگاه/ابزار/ماشین خاص رو بخریم که اگه کار نکنه بذاریم کنار، مجال امتحان راه های غیرمعمول، مجال «انتخاب»، حالا یا تو یه مقطع، یا همیشه رو نداریم.

هر کس به ملت خود خیانت کند ...

روزی برای «سلطان محمود غزنوی» کبکی آوردند؛ که لنگ بود!.

فروشنده برای فروش آن، زر و زیوری زیاد درخواست می کرد!.

سلطان محمود، حکمت قیمت زیاد کبک لنگ رو جویا شد!؟.

فروشنده گفت:
 وقتی دام پهن می کنم برای کبک ها ، این کبک را نزدیک دام ها رها می کنم، کبک آواز خوشی سر می دهد و کبک های دیگر به سراغ اش می آیند و در این حین در دام گرفتار می شوند.

هر بار که کبک را برای شکار ببریم؛ حتما تعدادی زیاد کبک گرفتار دام می شوند.

سلطان غزنوی، امر به خریدن این کبک کرد.
چون قیمتش را به فروشنده، پرداخت  و کبک را تحویل  گرفت سلطان مخمود بلا فاصله، تیغی بر گردن کبک لنگ زد و سرش را جدا کرد!.

فروشنده که ناباوارنه، سر قطع شده و تن بی جان کبک را می نکریست، گفت:
 شاها؟!،  این همه کبک، چرا سر این یکی را  بریدید!؟.

سلطان گفت:

 «هرکس ملت و قوم خود را بفروشد؛ مستحق جدا شدن سر و محکوم به‌مرگ است!!.»

اگر قاطر کسی را رم ندهی با تو کاری ندارند

در شبی از شبها ملا نصرالدین وزنش کنار هم نشسته بودند و از هر دری حرف می زدند همسر ملا پرسید : تو می دانی که در آن دنیا چه خبر است و بعد از مرگ چه بلایی سر ‌آدم می آورند ؟ ملا گفت : من که نمرده ام تا از آن دنیا خبر داشته باشم ولی این که کاری ندارد الان به آن دنیا می روم و صبح زود خبرش را برای تو می آورم .زن ملا خوشحال شد و تشکر کرد . ملا از جا بلند شد و یکراست به طرف گورستان رفت و توی قبری خالی دراز کشید آن قبر از آخرین قبرهای گورستان بود و کنار جاده قرار گرفته بود تا یک نفر از جاده ی کنار گورستان عبور می کرد . ملا فکر می کرد که فرشته ها دارند به سراغش می‌آیند و سوال و جواب می کنند و از حرفهای آنها می فهمم که در آن دنیا چه خبر است ؟ ساعت ها گذشت ولی خبری نشد کم کم ملا خوابش گرفت صبح که شد کاروانی از‌ آن جا عبور می کرد . شترها هر کدام زنگی به گردان داشتند با شنیدن صدای زنگ ملا از خواب بیدار شد و گمان کرد که وارد دنیای دیگری شده سراسیمه از جا پرید و از قبر بیرون آمد .
ساربانی که افسار چند شتر در دستش برد افسارها را از ترسش رها کرد و پا به فرار گذاشت . کالاهایی که پشت شتران بود بر زمینی ریخت . اوضاع شیر تو شیر شد . کاروان به هم ریخت . بزرگ کاروان ساربان فراری با با خشم صدا زد و گفت : چرا بیخودی فریاد کشیدی و شترها را فراری دادی ؟ ساربان ماجرای قبر کنار جاده را تعریف کرد . کاروانیان ملا را به حضور کاروان سالار آوردند . کاروان سالار تا ملا را دید سیلی محکمی به گوشش زد و او را به باد فحش گرفت صاحبان کالا هم هر کدام با چوب و چماق به جان ملا افتادند و او را زخمی کردند .ملا فرار کرد و به خانه اش رسید . زن بدون توجه به سر و صورت ملا تا در را گشود و گفت : ببینیم از آن دنیا برایم خبر آورده ای ؟ ملا گفت : خبری نبود . همین قدر فهمیدم که اگر قاطر کسی را رم ندهی با تو کاری ندارند .

صفت آمریکایی

‏حسنین هیکل (روزنامه‌نگار مصری) می‌نویسد:

تا قبل از کودتا علیه دولت ملی دکتر مصدق در ایران، آمریکا از آنجائیکه سابق استعماری در منطقه نداشت، محترم بود.

اما درست از عصر ۲۸مرداد۱۳۳۲، صفتِ "آمریکایی" دیگر در هیچ‌کجای خاورمیانه، عنوان شرافتمندانه‌ای محسوب نمی‌شد!

ریش بایزید یا دم خر؟

یک وقت بچه‌ها راه را بر بایزید گرفتند و پسرکى به شوخى پرسید:

«پیرمرد! ریش تو مُحترم‌تر یا دُمِ خر؟»

بایزید ریشى جنبانید و با خنده گفت:

«فرزند! اگر از پُلِ‌ صراط بگذرد ریش‌ِ بایزید و اگر نگذرد دُمِ خر»

[تذکرة الاولیاء/ ذکر ابویزید بسطامی]

گل نرگس و افسانه ی نارسیس

#میگن
‍ نارسیس نام جوان زیبایی است در اساطیر یونان .
که دختری به نام اکو (انعکاس صدا یا به فارسی پژواک)
بر او عاشق می شود و چون جواب نامساعد می شنود ،
نفرین می کند که او عاشق کسی شود که
هرگز نتواند به او برسد.

پس او روزی عکس خود را  در آب می بیند،
 و برخود عاشق می شود.
هر روز بر لب برکۀ آب می آید و با خود نرد عشق می بازد
و شِکوه می کند که آخر تو که با من دوستی ،
وقتی می آیم می آیی، وقتی لبخند می زنم لبخند می زنی؛
پس چرا وقتی دستم را دراز می کنم تا دست تو را بگیرم ،
آشفته می شوی و از من می رمی.

نارسیسوس آن قدر در فراق خویش غصه می خورد
و اشک می ریزد تا می میرد.
پس حوریان و پریان صحرایی گرد او می آیند ،
و می گویند «حیف است چنین جلوه ای از زیبایی به زیرخاک رود.
 
بهتر است او را به گُلی تبدیل کنیم که پیوسته در کنار آب بروید
و عکس جمال خود را در آب ببیند.»
و او را به گل نرگس تبدیل می کنند.
(معنی نارسیس نیز «نرگس» است.)

اصطلاح نارسیسیسم به معنی «خود شیفتگی»
یکی از بیماری های روانی است و به کسانی گفته می شود که
سخت و به طور بیمار گونه ای شیفته و بی قرار خویش اند.


در قلمرو زرین
الهی قمشه ای
آدرس کانال من در تلگرام : @ BDVTT

سیاست باید در خون آدم باشد.

میگن
سیاستمدارى تعریف میکرد که: از دختر یکی از دوستان پرسیدم که وقتی بزرگ شدی میخوای چیکاره بشی؟ گفت که میخواد رئیس جمهور بشه. دوباره پرسیدم که اگه رئیس جمهور بشی اولین کاری که دوست داری انجام بدی چیه؟
جواب داد: به مردم گرسنه و بی خانمان کمک میکنه.
بهش گفتم: نمیتونی منتظر بمونی که وقتی رئیس جمهور شدی این کار رو انجام بدی، میتونی از فردا بیای خونه ی من و چمن ها رو بزنی، درخت ها رو وجین کنی و پارکینگ رو جارو کنی. اونوقت من به تو 50 دلار میدم و تو رو میبرم جاهایی که بچه های فقیر هستن و تو میتونی این پول رو بدی بهشون تا برای غذا و خونه ی جدید خرج کنن.
توی چشمام نگاه کرد و گفت:چرا همون بچه های فقیر رو نمیبری خونه ات تا این کارها رو انجام بدن و همون پول رو به خودشون بدی؟!

نگاهی بهش کردم و گفتم: به دنیای سیاست خوش اومدی...!

شعر قارئه الفنجان و ترجمه اش از نزار قبانی

نزار قبانی

نزار قبانی در سال ۱۹۲۳ در شهر دمشق پایتخت سوریه چشم به جهان گشود. دروس ابتدایی و مقطع دبیرستان را در همین شهر گذراند. سپس در رشته حقوق دانشگاه دمشق مشغول به تحصیل شد و توانست در سال ۱۹۴۵ مدرک کارشناسی خود را بگیرد. پس از اتمام تحصیلات، به جای پرداختن به حرفه وکالت بر آن شد تا به هیات دیپلماتیک سفارت سوریه در قاهره بپیوندد و چند سالی در سفارتخانه کشورش در ترکیه، انگلیس، لبنان و اسپانیا مشغول به کار بود.

برخی معتقدند تعلق خاطر او به موضوع زن ناشی از دو مساله و حادثه یی است که به شدت در روح و روان او تاثیر فراوان گذاشت. حادثه اول به خودکشی خواهرش وصال برمی گردد که در عشق خویش ناکام ماند و چاره یی جز انتحار نیافت و حادثه دوم به ترور همسر عراقی اش به نام «بلقیس الراوی» بازمی گردد که در جریان بمب گذاری یک گروهک مخالف رژیم عراق در سال ۱۹۸۱ در سفارت این کشور در بیروت جان باخت. نزار در پی کشته شدن همسرش بلقیس در سال ۱۹۸۱ قصیده یی می سراید. او در این قصیده لطیف ترین احساسات شاعرانه خویش را برای خواننده بیان می کند و کشته شدن همسرش را بهانه یی برای محکوم کردن فتنه ها و تفرقه های موجود بین عرب ها قرار می دهد. آنجایی که می گوید؛ «اگر آنان درخت زیتونی را از ربع قرن پیش آزاد کردند یا میوه لیمویی را بازگرداندند و پلیدی را از تاریخ محو نمودند از قاتلان تو تشکر خواهم کرد ای بلقیس، اما آنان فلسطین را ترک کردند تا آهویی را بکشند.»

نزار در آوریل ۱۹۹۸ در لندن چشم از جهان فروبست. اما مردم همچنان خاطره نزار را که با صدای آرام ولی پراحساسش اشعارش را می خواند به یاد دارند. جسد نزار قبانی به دستور حافظ اسد رئیس جمهور وقت سوریه با احترام نظامی و تشریفات رسمی بر دوش هزاران نفر از دوستداران شعرش در دمشق زادگاه او به خاک سپرده شد.

در ادامه مطلب شعر فال قهوه ی او با ترجمه آورده شده اشت

لبیروت . من قلبی سلام لبیروت

#میگفت

همیشه یک چیز مشترک میتونه جرقه ای باشه برای شروع به حرف زدن و دوست شدن با یکی ، ماریان رو تو ایستگاه قطار اسلو دیدم داشتم کتاب فارسی نگاه میکردم که پرسید عرب هستی گفتم  نه این فارسی ست . این جمله شروعی شد برای بحث من و ماریان و برایم بخواند لبیروت….من قلبی سلام لبیروت…./و قبل للبحر والبیوت…/لصخرة کأنها وجه بحار قدیم./…هی من…..روح الشعب خمر ….

ترجمه ی شعر لبیروت ...


لبیروت …
برای بیروت است
من قلبی سلام لبیروت …
سلام قلب من برای بیروت است
و قبل للبحر والبیوت …
و بوسه های قلبم برای دریا و خانه هایش
لصخرة کأنها وجه بحار قدیم …
و برای آن صخره که به چهره ملاحی از دورها می ماند
هی من … روح الشعب خمر …
بیروت که میی است از روح مردمانش سرشته
هی من … عرقی هی خبز و یاسمین …
و عرق جانش از نان و یاسمین
فکیف صار طعمها … طعم نار و دخان …
پس چگونه طعم آتش و دود گرفت؟
لبیروت …
برای بیروت است
مجد من رماد لبیروت …
شکوهی از تبار خاکستر ها برای بیروت است
من دم لولد حمل فوق یدها …
که از خون کودکی که بر دستانش حمل کرد
أطفأت مدینتی قندیلها …
روشنای شهر تاریک گشت
أغلقت بابها …
درهایش بسته شد
أصبحت فی المسا وحدها …
و بی کس تنها شده بماند در خاموشی
وحدها و لیل …
تنها او و شب
لبیروت …
برای بیروت است
من قلبی سلام لبیروت …
سلام قلب من برای بیروت است
و قبل للبحر والبیوت …
و بوسه های قلبم برای دریا و خانه هایش
لصخرة کأنها وجه بحار قدیم …
و برای آن صخره که به چهره ملاحی از دورها می ماند
أنت لی … أنت لی … آه عانقینی أنت لی …
تو از آن منی … تو آنِ منی … آه مرا در آغوشت گیر که تو از منی
رایتی و حجر الغد و موج سفر …
علممی و سنگ فردایم و موج سفرم
أزهرت جراح شعبی أزهرت …
که زخم های مردمم شکوفه کرده
دمعة الأمهات …
و اشک مادرانش
أنت بیروت لی … أنت لی …
بیروت تو از آن منی … از آن ِمن
آه عانقینی …
آه تنگ در آغوشم گیرس