ملا نصرالدین کمونیست شده بود .
از او پرسیدند : ملا میدونى کمونیسم یعنى چه ؟
گفت : میدانم
گفتند : میدانى اگر دو تا اتومبیل داشته باشى و یکى دیگر اتومبیل نداشته باشد ناچار خواهى بود یکى از آن دو را بدهى !؟
گفت : بله کاملاً حاضرم همین حالا این کار رابکنم
گفتند : میدانى اگر دو تا الاغ داشته باشى باید یکى را بدهى به کسى که الاغ ندارد !
گفت : نه! با این مخالفم ! این کار را نمى توانم انجام دهم .
گفتند : چرا این که همان منطق است و همان نتیجه ؟
گفت : نه این همان نیست چون من الان دو تا الاغ دارم ولى دو تا اتومبیل که ندارم ! .
بسیارى از مردم تا زمانى به شعارهاى زیبایشان پایبند هستند که منافع خودشان در خطر نباشد آنها قشنگ حرف میزنند اما در مقام عمل هرگز بر اساس آنچه میگویند رفتار نمى کنن.
قبل از جنگ یکسری از روشنفکرنماها به هیئتیها میگفتند که فریادهای خود را بر سر ظالمین بکشید و یا اینکه مشتهایی که به سینه خود میکوبید را به سینهی دشمنان بزنید. جالب آنکه وقتی جنگ شد، هیچکدام از اینها که این حرفها را میزدند در جنگ حضور نیافتند، در عوض، در رأس کسانی که به جبهه رفتند و مبارزه کردند همین سینهزنها بودند. همین گریهکنهای امام حسین بودند که مقابل دشمن سینهی خود را سپر کردند.
مطمئن نیستم اما دیده ها تا به اینجا حکایت از این دارند که توی دانشگاه صنعتی اصفهان رسم بر این هست که هر شب از محرم را یه گروه از دانشجو ها برگزار کنند .
قبل از محرم جمع میشن و جلسه می گیرند. پول جمع می کنند و بعد هم یه شب خاص از محرم ، مراسم عزاداری با اون هاست .
امشب شب چهارم از محرم بود، مراسم هم با هیات جنوبی ها بود .
دیشب هم که شب سوم بود با شمالی ها بود.
احتمالا فرداشب را بچه های لر برگزار کنند و شب نهم هم با بچه های یزد باشه .
فعلا تا انتهای محرم به جای تحقیق در چند و چون عزاداری دانشگاه ، سعی می کنم بیشتر سینه زن باشم .
کانال تلگرام ما
شب چهارم محرم دانشگاه صنعتی اصفهان ، بچه های هیات جنوب دارند دمام ها را گرم می کنند
نذری هیات بچه های شمال
وقتی که حرف نگفته از حد بگذرد، وقتی بغض نشکسته ی زیادی جمع بشود در گلو ، آدم ها معمولا دیگر چیزی نمی گویند ، اشکی نمیریزند، ....... سکوت می کنند... .
محرم هم ماه غریبی هست. بیشتر شبیه به یک معجزه ی جاری می ماند ... هر سال هی تکرار می شود و تکرار می شود و درست مثل طلوع خورشید که برایمان نامرعی شده است ، برایمان تکراری شده ، معمولا ما از دیدن معجزه بودن معجزات محرم می گذریم .... شاید هم عمدی در کار نیست ، آخر خود در دل معجزه ایم...
به هیات که پا می گذارم ، انگار آدم ها از سیاره ی دیگری آمده اند ، لباس ها یکرنگ شده اند اما گویی یک رنگ تر از لباس ها ، دل آدم هاست. می خواستم بنویسم مثل این که همه از یک خانواده ایم ، دیدم نه ؛ بهتر از یک خانواده ایم ، انگار یک نفریم.
من هم احساس می کنم ، با این که خیلی اهل هیات نیستم اما من هم احساسش می کنم . این لباس سیاه چه میکند؟ آدم هایی را در بغل گرفته ام که در روز های دیگر از کنارشان هم رد نمی شوم ، کسی دارد در بغلم زار زار می گرید که من را نمی شناسد . مرثیه ی کسی را خوانده اند که به جز نامی در کتابی چیزی از او ندیده ایم. فکر نمی کنم هیچ کدام از این بچه ها در سوگ پدرشان هم اینگونه منقلب شده باشند.
باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین
بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است
این صبح تیره باز دمید از کجا کزو
کار جهان و خلق جهان جمله در هم است
گویا طلوع میکند از مغرب آفتاب
کاشوب در تمامی ذرات عالم است
گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست
این رستخیز عام که نامش محرم است
"محتشم کاشانی"