روزی برای «سلطان محمود غزنوی» کبکی آوردند؛ که لنگ بود!.
فروشنده برای فروش آن، زر و زیوری زیاد درخواست می کرد!.
سلطان محمود، حکمت قیمت زیاد کبک لنگ رو جویا شد!؟.
فروشنده گفت:
وقتی دام پهن می کنم برای کبک ها ، این کبک را نزدیک دام ها رها می کنم، کبک آواز خوشی سر می دهد و کبک های دیگر به سراغ اش می آیند و در این حین در دام گرفتار می شوند.
هر بار که کبک را برای شکار ببریم؛ حتما تعدادی زیاد کبک گرفتار دام می شوند.
سلطان غزنوی، امر به خریدن این کبک کرد.
چون قیمتش را به فروشنده، پرداخت و کبک را تحویل گرفت سلطان مخمود بلا فاصله، تیغی بر گردن کبک لنگ زد و سرش را جدا کرد!.
فروشنده که ناباوارنه، سر قطع شده و تن بی جان کبک را می نکریست، گفت:
شاها؟!، این همه کبک، چرا سر این یکی را بریدید!؟.
سلطان گفت:
«هرکس ملت و قوم خود را بفروشد؛ مستحق جدا شدن سر و محکوم بهمرگ است!!.»
در شبی از شبها ملا نصرالدین وزنش کنار هم نشسته بودند و از هر دری حرف می زدند همسر ملا پرسید : تو می دانی که در آن دنیا چه خبر است و بعد از مرگ چه بلایی سر آدم می آورند ؟ ملا گفت : من که نمرده ام تا از آن دنیا خبر داشته باشم ولی این که کاری ندارد الان به آن دنیا می روم و صبح زود خبرش را برای تو می آورم .زن ملا خوشحال شد و تشکر کرد . ملا از جا بلند شد و یکراست به طرف گورستان رفت و توی قبری خالی دراز کشید آن قبر از آخرین قبرهای گورستان بود و کنار جاده قرار گرفته بود تا یک نفر از جاده ی کنار گورستان عبور می کرد . ملا فکر می کرد که فرشته ها دارند به سراغش میآیند و سوال و جواب می کنند و از حرفهای آنها می فهمم که در آن دنیا چه خبر است ؟ ساعت ها گذشت ولی خبری نشد کم کم ملا خوابش گرفت صبح که شد کاروانی از آن جا عبور می کرد . شترها هر کدام زنگی به گردان داشتند با شنیدن صدای زنگ ملا از خواب بیدار شد و گمان کرد که وارد دنیای دیگری شده سراسیمه از جا پرید و از قبر بیرون آمد .
ساربانی که افسار چند شتر در دستش برد افسارها را از ترسش رها کرد و پا به فرار گذاشت . کالاهایی که پشت شتران بود بر زمینی ریخت . اوضاع شیر تو شیر شد . کاروان به هم ریخت . بزرگ کاروان ساربان فراری با با خشم صدا زد و گفت : چرا بیخودی فریاد کشیدی و شترها را فراری دادی ؟ ساربان ماجرای قبر کنار جاده را تعریف کرد . کاروانیان ملا را به حضور کاروان سالار آوردند . کاروان سالار تا ملا را دید سیلی محکمی به گوشش زد و او را به باد فحش گرفت صاحبان کالا هم هر کدام با چوب و چماق به جان ملا افتادند و او را زخمی کردند .ملا فرار کرد و به خانه اش رسید . زن بدون توجه به سر و صورت ملا تا در را گشود و گفت : ببینیم از آن دنیا برایم خبر آورده ای ؟ ملا گفت : خبری نبود . همین قدر فهمیدم که اگر قاطر کسی را رم ندهی با تو کاری ندارند .
یک وقت بچهها راه را بر بایزید گرفتند و پسرکى به شوخى پرسید:
«پیرمرد! ریش تو مُحترمتر یا دُمِ خر؟»
بایزید ریشى جنبانید و با خنده گفت:
«فرزند! اگر از پُلِ صراط بگذرد ریشِ بایزید و اگر نگذرد دُمِ خر»
[تذکرة الاولیاء/ ذکر ابویزید بسطامی]
«ما با گناهانمان عذاب میشویم، نه به خاطر آنها»
البرت هابارت
«پرفسور سانتیلانا» استاد دانشگاه رم در پایان یادداشتهای خود درباره قانون و اجتماع مسلمانان مینویسد: «الان در موزه بریتانیا یک «صلیب» برنجی طلاکاری شده ایرلندی که متعلّق به قرن نهم میلادی (تقریباً مربوط به یک هزار سال قبل) است وجود دارد که در وسط آن جمله «بسم اللَّه»! با خطوط کوفی نوشته شده ... و سکّهای هم مربوط به پادشاه «مرسیا» موجود است که کاملًا شبیه به دینار مسلمانان است (حتی نقوش آن نقوش اسلامی میباشد) سپس میگوید: در هیچ یک از این دو قسمت صنعت گران غربی تشخیص ندادهاند که چه چیز را تقلید یا انتخاب میکنند و الّا جملهای که «مخصوص مسلمانان» بود بر روی «سکه مسیحی» نمیزدند و آیهای که منحصر به آیین محمد صلی الله علیه و آله بود بر روی «صلیب» که علامت مقدّس آنهاست نمینوشتند. خوب ملاحظه میکنید عین این تقلیدی که امروز در محیط ما رایج شده و کلمات و حروف و عبارات لاتینی را بدون درک معانی آن تقلید میکنیم آن روز در میان اروپاییها نسبت به خطوط اسلامی رواج داشت، نه تنها در خطوط، بلکه در تمام «صنایع» خود دنباله رو ما بودند و هنگامی که به شرق میآمدند با سوغاتی از علوم و آثار صنعتی شرق به کشورهای خود باز میگشتند.
کتاب اسرار عقب ماندگی شرق از آیت الله مکارم، صفحه 55
#عقب_ماندگی
از لقمان حکیم نقل است :
روزی در کنار "کشتزاری از گندم"ایستاده بودم
خوشه هایی از گندم که از روی "تکبر" سربرافراشته, و خوشه های دیگری که از روی "تواضع" سر به زیر آورده بودند...
نظرم را به سوی خود جلب کرد.
و هنگامی که آنها را لمس کردم, بسیار تعجب کردم, خوشه هایی را که سربرفراشته,"خالی از گندم", و خوشه های سر به زیر را "پر از دانه های گندم" یافتم...
با خود گفتم در "کشتزار زندگی" چه بسیارند, سرهایی که بالا رفته اند اما در حقیقت خالی اند.
برگرفته از کانال: https://t.me/seyed_majidi
یک جایی خوندم که لئونارد برنستاین گفته بود :
همه ی چیزی که برای رسیدن به چیز های بزرگ نیاز دارید یک طرح ،و زمان نه چندان کافی است.
پیامبر اکرم (ص) فرمودند:
مَن عَیرَ اَخاهُ بِذَنبٍ لَم یمُت حَتّى یعمَلَهُ
هر کس برادر [دینى] خود را به گناهى سرزنش کند، نمیرد، مگر آنکه مرتکب آن شود.
(نهج الفصاحه، ح 2920 )