رمانی از یک نویسندهٔ سوییسی میخوانم. یکی از شخصیتها به دیگری میگوید: «دلم برایت تنگ است، هرچند که کنار منی.» و منظورش این نیست که «چه خوب که کنار من هستی، کاش میشد بیشتر بمانی.» کاملاً برعکس، منظورش این است که «مدت هاست رفتهای، هرچند هنوز جسمت کنار من است. کاش نرفته بودی.»
امکانِ اشتباه کردن، خودش یه امکان لاکچریه.
بعضی ماها اجازه اشتباه نداریم. مثلا مجال عوض کردن رشته در دانشگاه، که اگر خوشمون نیومد عوض کنیم. یه دستگاه/ابزار/ماشین خاص رو بخریم که اگه کار نکنه بذاریم کنار، مجال امتحان راه های غیرمعمول، مجال «انتخاب»، حالا یا تو یه مقطع، یا همیشه رو نداریم.