تمنای طلوع

به تمنای طلوع تو جهان چشم به راه...

تمنای طلوع

به تمنای طلوع تو جهان چشم به راه...

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نکته» ثبت شده است

اگر قاطر کسی را رم ندهی با تو کاری ندارند

در شبی از شبها ملا نصرالدین وزنش کنار هم نشسته بودند و از هر دری حرف می زدند همسر ملا پرسید : تو می دانی که در آن دنیا چه خبر است و بعد از مرگ چه بلایی سر ‌آدم می آورند ؟ ملا گفت : من که نمرده ام تا از آن دنیا خبر داشته باشم ولی این که کاری ندارد الان به آن دنیا می روم و صبح زود خبرش را برای تو می آورم .زن ملا خوشحال شد و تشکر کرد . ملا از جا بلند شد و یکراست به طرف گورستان رفت و توی قبری خالی دراز کشید آن قبر از آخرین قبرهای گورستان بود و کنار جاده قرار گرفته بود تا یک نفر از جاده ی کنار گورستان عبور می کرد . ملا فکر می کرد که فرشته ها دارند به سراغش می‌آیند و سوال و جواب می کنند و از حرفهای آنها می فهمم که در آن دنیا چه خبر است ؟ ساعت ها گذشت ولی خبری نشد کم کم ملا خوابش گرفت صبح که شد کاروانی از‌ آن جا عبور می کرد . شترها هر کدام زنگی به گردان داشتند با شنیدن صدای زنگ ملا از خواب بیدار شد و گمان کرد که وارد دنیای دیگری شده سراسیمه از جا پرید و از قبر بیرون آمد .
ساربانی که افسار چند شتر در دستش برد افسارها را از ترسش رها کرد و پا به فرار گذاشت . کالاهایی که پشت شتران بود بر زمینی ریخت . اوضاع شیر تو شیر شد . کاروان به هم ریخت . بزرگ کاروان ساربان فراری با با خشم صدا زد و گفت : چرا بیخودی فریاد کشیدی و شترها را فراری دادی ؟ ساربان ماجرای قبر کنار جاده را تعریف کرد . کاروانیان ملا را به حضور کاروان سالار آوردند . کاروان سالار تا ملا را دید سیلی محکمی به گوشش زد و او را به باد فحش گرفت صاحبان کالا هم هر کدام با چوب و چماق به جان ملا افتادند و او را زخمی کردند .ملا فرار کرد و به خانه اش رسید . زن بدون توجه به سر و صورت ملا تا در را گشود و گفت : ببینیم از آن دنیا برایم خبر آورده ای ؟ ملا گفت : خبری نبود . همین قدر فهمیدم که اگر قاطر کسی را رم ندهی با تو کاری ندارند .

ریش بایزید یا دم خر؟

یک وقت بچه‌ها راه را بر بایزید گرفتند و پسرکى به شوخى پرسید:

«پیرمرد! ریش تو مُحترم‌تر یا دُمِ خر؟»

بایزید ریشى جنبانید و با خنده گفت:

«فرزند! اگر از پُلِ‌ صراط بگذرد ریش‌ِ بایزید و اگر نگذرد دُمِ خر»

[تذکرة الاولیاء/ ذکر ابویزید بسطامی]

سیاست باید در خون آدم باشد.

میگن
سیاستمدارى تعریف میکرد که: از دختر یکی از دوستان پرسیدم که وقتی بزرگ شدی میخوای چیکاره بشی؟ گفت که میخواد رئیس جمهور بشه. دوباره پرسیدم که اگه رئیس جمهور بشی اولین کاری که دوست داری انجام بدی چیه؟
جواب داد: به مردم گرسنه و بی خانمان کمک میکنه.
بهش گفتم: نمیتونی منتظر بمونی که وقتی رئیس جمهور شدی این کار رو انجام بدی، میتونی از فردا بیای خونه ی من و چمن ها رو بزنی، درخت ها رو وجین کنی و پارکینگ رو جارو کنی. اونوقت من به تو 50 دلار میدم و تو رو میبرم جاهایی که بچه های فقیر هستن و تو میتونی این پول رو بدی بهشون تا برای غذا و خونه ی جدید خرج کنن.
توی چشمام نگاه کرد و گفت:چرا همون بچه های فقیر رو نمیبری خونه ات تا این کارها رو انجام بدن و همون پول رو به خودشون بدی؟!

نگاهی بهش کردم و گفتم: به دنیای سیاست خوش اومدی...!

صلیب ایرلندی با بسم الله کوفی!

«پرفسور سانتیلانا» استاد دانشگاه رم در پایان یادداشتهای خود درباره قانون و اجتماع مسلمانان می‌نویسد: «الان در موزه بریتانیا یک «صلیب» برنجی طلاکاری شده ایرلندی که متعلّق به قرن نهم میلادی (تقریباً مربوط به یک هزار سال قبل) است وجود دارد که در وسط آن جمله «بسم اللَّه»! با خطوط کوفی نوشته شده ... و سکّه‌ای هم مربوط به پادشاه «مرسیا» موجود است که کاملًا شبیه به دینار مسلمانان است (حتی نقوش آن نقوش اسلامی می‌باشد) سپس می‌گوید: در هیچ یک از این دو قسمت صنعت گران غربی تشخیص نداده‌اند که چه چیز را تقلید یا انتخاب می‌کنند و الّا جمله‌ای که «مخصوص مسلمانان» بود بر روی «سکه مسیحی» نمی‌زدند و آیه‌ای که منحصر به آیین محمد صلی الله علیه و آله بود بر روی «صلیب» که علامت مقدّس آنهاست نمی‌نوشتند. خوب ملاحظه می‌کنید عین این تقلیدی که امروز در محیط ما رایج شده و کلمات و حروف و عبارات لاتینی را بدون درک معانی آن تقلید می‌کنیم آن روز در میان اروپاییها نسبت به خطوط اسلامی رواج داشت، نه تنها در خطوط، بلکه در تمام «صنایع» خود دنباله رو ما بودند و هنگامی که به شرق می‌آمدند با سوغاتی از علوم و آثار صنعتی شرق به کشورهای خود باز می‌گشتند.

کتاب اسرار عقب ماندگی شرق از آیت الله مکارم، صفحه 55

#عقب_ماندگی

سرهایی که بالا رفته اند اما در حقیقت خالی اند

از لقمان حکیم نقل است :

روزی در کنار "کشتزاری از گندم"ایستاده بودم

خوشه هایی از گندم که از روی "تکبر" سربرافراشته, و خوشه های دیگری که از روی "تواضع" سر به زیر آورده بودند...

نظرم را به سوی خود جلب کرد.

و هنگامی که آنها را لمس کردم, بسیار تعجب کردم, خوشه هایی را که سربرفراشته,"خالی از گندم", و خوشه های سر به زیر را "پر از دانه های گندم" یافتم...

با خود گفتم در "کشتزار زندگی" چه بسیارند, سرهایی که بالا رفته اند اما در حقیقت خالی اند.

برگرفته از کانال: https://t.me/seyed_majidi 

زمان نه چندادن کافی

یک جایی خوندم که لئونارد برنستاین گفته بود :

همه ی چیزی که برای رسیدن به چیز های بزرگ نیاز دارید یک طرح ،و زمان نه چندان کافی است.

فوت کوزه گری

میز آزمایشگاه

فوت کوزه گری.

مولانا داستانی در دفتر ششم کتابش دارد با عنوان "کنیرک و کدو" که اگر الان بود و میخواست برای کتابش مجوز بگیرد آن مجوز را لوله می کردند و به سر حضرتش می زدند و احتمالا به جرم اشاعه ی فساد ، در یکی از بند های اوین به جای مثنوی، بث الشکوای می سرود. بگذریم. این داستان کذایی هم مانند دیگر داستانهای مثنوی سرشار از نکات ریز و زیبا است در اصل مولانا قصد دارد از علم ناقص و عدم توجه به همه ی علم هشدار دهد و اینکه انسان یا نباید حقیقتی را بداند و یا آنکه آنرا بطور کامل بیاموزد که در غیر این صورت چونان خاتون باید به هلاکت خویش تن در دهد. خاتون،اگر چه صحنه ی جماع خر و کنیزک را مشاهده نمود اما بدلیل توجه نکردن به جزییات نتوانست بر عمل ،وقوف کامل یابد و در واقع به علم ناقصی از آن دست یافت که سرانجام به هلاکت او انجامید.

چند روز قبل برای دوره ی ایمنی خودم را به مسئول آزمایشگاه معرفی کردم. دوره که به پایان می رسید متصدی آزمایشگاه به نکته ی ظریفی اشاره کرد که اگر نمی گفت به هیچ عنوان مثل منی، متوجه این نکته نمی شد و چه بسا در کار های بعدی، خود را دچار مشکل می کرد. متصدی به درستی اشاره کرد که میزی که در تصویر می بینید اگرچه در ظاهر، با میز های معمولی فرقی نمی کند، ولی در باطن مخصوص آزمایشگاه ساخته شده و جنس رویه ی آن سرامیک نسوز است. مطلبی که با وجود این که دو ساعت می گذشت که من بر روی یکی از آنها مشغول به کار بودم متوجه آن نشده بودم.

نسوز بودن سرامیک رویه ی آن باعث می شود که اگر دستگاهی در حین آزمایش دچار حریق شد. حریق به میز سرایت نکند و ساختار میز استوار بماند و جان آزمون کننده و اموال آزمایشگاه از انتشار حریق مصون بماند.

اگر چه شاید با خواندن استاندارد های کار در آزمایشگاه به اینچنین مطلبی بر می خوردم ولی مثل منی که برای شروع به کار علم ناقص خویش و مشاهدات الکن خود را ملاک عمل قرار میدهد ، ممکن بود درآزمایشگاهی، مثل خاتون ، با ندیدن نکته ای ظریف ولی در عین حال مهم، کار به دست خودش می داد و هلاک می گشت.

فوت کوزه گری هم داستان دیگری از همین دسته داستان ها هست که هشدار می دهد گاهی فقط با مشاهده ممکن است نکته ی ظریف اما مهمی را نادیده گرفته باشیم.