تمنای طلوع

به تمنای طلوع تو جهان چشم به راه...

تمنای طلوع

به تمنای طلوع تو جهان چشم به راه...

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فیروز» ثبت شده است

لبیروت . من قلبی سلام لبیروت

#میگفت

همیشه یک چیز مشترک میتونه جرقه ای باشه برای شروع به حرف زدن و دوست شدن با یکی ، ماریان رو تو ایستگاه قطار اسلو دیدم داشتم کتاب فارسی نگاه میکردم که پرسید عرب هستی گفتم  نه این فارسی ست . این جمله شروعی شد برای بحث من و ماریان و برایم بخواند لبیروت….من قلبی سلام لبیروت…./و قبل للبحر والبیوت…/لصخرة کأنها وجه بحار قدیم./…هی من…..روح الشعب خمر ….

ترجمه ی شعر لبیروت ...


لبیروت …
برای بیروت است
من قلبی سلام لبیروت …
سلام قلب من برای بیروت است
و قبل للبحر والبیوت …
و بوسه های قلبم برای دریا و خانه هایش
لصخرة کأنها وجه بحار قدیم …
و برای آن صخره که به چهره ملاحی از دورها می ماند
هی من … روح الشعب خمر …
بیروت که میی است از روح مردمانش سرشته
هی من … عرقی هی خبز و یاسمین …
و عرق جانش از نان و یاسمین
فکیف صار طعمها … طعم نار و دخان …
پس چگونه طعم آتش و دود گرفت؟
لبیروت …
برای بیروت است
مجد من رماد لبیروت …
شکوهی از تبار خاکستر ها برای بیروت است
من دم لولد حمل فوق یدها …
که از خون کودکی که بر دستانش حمل کرد
أطفأت مدینتی قندیلها …
روشنای شهر تاریک گشت
أغلقت بابها …
درهایش بسته شد
أصبحت فی المسا وحدها …
و بی کس تنها شده بماند در خاموشی
وحدها و لیل …
تنها او و شب
لبیروت …
برای بیروت است
من قلبی سلام لبیروت …
سلام قلب من برای بیروت است
و قبل للبحر والبیوت …
و بوسه های قلبم برای دریا و خانه هایش
لصخرة کأنها وجه بحار قدیم …
و برای آن صخره که به چهره ملاحی از دورها می ماند
أنت لی … أنت لی … آه عانقینی أنت لی …
تو از آن منی … تو آنِ منی … آه مرا در آغوشت گیر که تو از منی
رایتی و حجر الغد و موج سفر …
علممی و سنگ فردایم و موج سفرم
أزهرت جراح شعبی أزهرت …
که زخم های مردمم شکوفه کرده
دمعة الأمهات …
و اشک مادرانش
أنت بیروت لی … أنت لی …
بیروت تو از آن منی … از آن ِمن
آه عانقینی …
آه تنگ در آغوشم گیرس