تمنای طلوع

به تمنای طلوع تو جهان چشم به راه...

تمنای طلوع

به تمنای طلوع تو جهان چشم به راه...

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

شعر قارئه الفنجان و ترجمه اش از نزار قبانی

نزار قبانی

نزار قبانی در سال ۱۹۲۳ در شهر دمشق پایتخت سوریه چشم به جهان گشود. دروس ابتدایی و مقطع دبیرستان را در همین شهر گذراند. سپس در رشته حقوق دانشگاه دمشق مشغول به تحصیل شد و توانست در سال ۱۹۴۵ مدرک کارشناسی خود را بگیرد. پس از اتمام تحصیلات، به جای پرداختن به حرفه وکالت بر آن شد تا به هیات دیپلماتیک سفارت سوریه در قاهره بپیوندد و چند سالی در سفارتخانه کشورش در ترکیه، انگلیس، لبنان و اسپانیا مشغول به کار بود.

برخی معتقدند تعلق خاطر او به موضوع زن ناشی از دو مساله و حادثه یی است که به شدت در روح و روان او تاثیر فراوان گذاشت. حادثه اول به خودکشی خواهرش وصال برمی گردد که در عشق خویش ناکام ماند و چاره یی جز انتحار نیافت و حادثه دوم به ترور همسر عراقی اش به نام «بلقیس الراوی» بازمی گردد که در جریان بمب گذاری یک گروهک مخالف رژیم عراق در سال ۱۹۸۱ در سفارت این کشور در بیروت جان باخت. نزار در پی کشته شدن همسرش بلقیس در سال ۱۹۸۱ قصیده یی می سراید. او در این قصیده لطیف ترین احساسات شاعرانه خویش را برای خواننده بیان می کند و کشته شدن همسرش را بهانه یی برای محکوم کردن فتنه ها و تفرقه های موجود بین عرب ها قرار می دهد. آنجایی که می گوید؛ «اگر آنان درخت زیتونی را از ربع قرن پیش آزاد کردند یا میوه لیمویی را بازگرداندند و پلیدی را از تاریخ محو نمودند از قاتلان تو تشکر خواهم کرد ای بلقیس، اما آنان فلسطین را ترک کردند تا آهویی را بکشند.»

نزار در آوریل ۱۹۹۸ در لندن چشم از جهان فروبست. اما مردم همچنان خاطره نزار را که با صدای آرام ولی پراحساسش اشعارش را می خواند به یاد دارند. جسد نزار قبانی به دستور حافظ اسد رئیس جمهور وقت سوریه با احترام نظامی و تشریفات رسمی بر دوش هزاران نفر از دوستداران شعرش در دمشق زادگاه او به خاک سپرده شد.

در ادامه مطلب شعر فال قهوه ی او با ترجمه آورده شده اشت

لبیروت . من قلبی سلام لبیروت

#میگفت

همیشه یک چیز مشترک میتونه جرقه ای باشه برای شروع به حرف زدن و دوست شدن با یکی ، ماریان رو تو ایستگاه قطار اسلو دیدم داشتم کتاب فارسی نگاه میکردم که پرسید عرب هستی گفتم  نه این فارسی ست . این جمله شروعی شد برای بحث من و ماریان و برایم بخواند لبیروت….من قلبی سلام لبیروت…./و قبل للبحر والبیوت…/لصخرة کأنها وجه بحار قدیم./…هی من…..روح الشعب خمر ….

ترجمه ی شعر لبیروت ...


لبیروت …
برای بیروت است
من قلبی سلام لبیروت …
سلام قلب من برای بیروت است
و قبل للبحر والبیوت …
و بوسه های قلبم برای دریا و خانه هایش
لصخرة کأنها وجه بحار قدیم …
و برای آن صخره که به چهره ملاحی از دورها می ماند
هی من … روح الشعب خمر …
بیروت که میی است از روح مردمانش سرشته
هی من … عرقی هی خبز و یاسمین …
و عرق جانش از نان و یاسمین
فکیف صار طعمها … طعم نار و دخان …
پس چگونه طعم آتش و دود گرفت؟
لبیروت …
برای بیروت است
مجد من رماد لبیروت …
شکوهی از تبار خاکستر ها برای بیروت است
من دم لولد حمل فوق یدها …
که از خون کودکی که بر دستانش حمل کرد
أطفأت مدینتی قندیلها …
روشنای شهر تاریک گشت
أغلقت بابها …
درهایش بسته شد
أصبحت فی المسا وحدها …
و بی کس تنها شده بماند در خاموشی
وحدها و لیل …
تنها او و شب
لبیروت …
برای بیروت است
من قلبی سلام لبیروت …
سلام قلب من برای بیروت است
و قبل للبحر والبیوت …
و بوسه های قلبم برای دریا و خانه هایش
لصخرة کأنها وجه بحار قدیم …
و برای آن صخره که به چهره ملاحی از دورها می ماند
أنت لی … أنت لی … آه عانقینی أنت لی …
تو از آن منی … تو آنِ منی … آه مرا در آغوشت گیر که تو از منی
رایتی و حجر الغد و موج سفر …
علممی و سنگ فردایم و موج سفرم
أزهرت جراح شعبی أزهرت …
که زخم های مردمم شکوفه کرده
دمعة الأمهات …
و اشک مادرانش
أنت بیروت لی … أنت لی …
بیروت تو از آن منی … از آن ِمن
آه عانقینی …
آه تنگ در آغوشم گیرس